اگرچه شهر ساحلی نیست اما این روز ها دریا زیاد متلاطم میشود.
صوت اذان مغرب در فضا پیچیده و چادر نماز سفید هم به دور من ...
الله اکبر ... الله اکبر ... الله اکبر ... آن قدر می گویم الله اکبر تا از نفس بیفتم می دانم که بزرگ است و می شنود .
نه تنها انگشت اشاره ، بلکه همه ی انگشتانم را به سویش نشانه می روم ؛ نه برای انگشت در چشم کردن و شکوه و گلایه ... نه ،.. فقط برای این که بداند نیازمندی دوباره دست نیاز به سویش دراز کرده .
می گویم الله اکبر و شروع می کنم.
بسم الله الرحمن الرحیم شانه هایم نمی لرزد و قرار می گیرم و وجودم پر می شود از آرامش .
الحمد الله رب العالمین خدایا شکرت که هرزگاهی امواجی متلاطم می شوند تا پایه ی دیوار هایی که از گناه و کبر و نسیان بین ما کشیده شده سست شوند.
الرحمن الرحیم بخشنده ی مهربانی که هر دم مرا به نزد خود فرا می خواند و از من به من نزدیک تر است .
مالک الیوم الدین صاحب هر آغاز و پایانی.
ایاک نعبد و ایاک نستعین تنهایی ام را با تنهایی ات قرین می کنم و از تو مدد می جویم و فقط به تو پناه می آورم .
اهدنا صراط المستقیم گم گشته ام و راهت را با بغض و سکوت می جویم و اشک مجالی برای صراط الذین انعمت علیهم باقی نمی گذارد .
با خودخواهی تمام (که خاص انسان هاست ) خود را در زمره ی کسانی قرار می دهم که نعمتت بر آنان افزون شده .
غیر المغضوب علیهم چشمانم را می بندم و خود را مبرا می کنم از غضب شدگانی که خشمت بر آنان چیره شده و آنان را به حال خود رها کرده ای .
والضالیـــــــــــــــــــــن ... با شیطنتی کودکانه خطی بین خود و گمراهان می کشم و توحید را آغاز می کنم و گمراهی هایم را به صندوق خاطرات می سپارم .
قل هوالله احد را نگفته باران احساس سرازیر می شود و یکتایی اش را می ستاید الله صمدش بهانه ی همه ی نیازمندی هایم و با لم یلد و لم یولدش به چرایی تولدم تردید می کنم ؛ و لم یکن له کفو وان احد یکتای یکتای یکتای بی همتا ....!!!
و دیگر هیچ نمی گویم ...
الهی بگذار در ساحل آرامشت پهلو بگیرم که خسته ی طوفانم.